روژان روژان ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

هایپ کوچولو

چادر نماز گل گلی

دیروز ، مامانی بابا ، چادر نماز برات دوخت وقتی مامانی بغلت کرده بود از پله ها آوردت بالا چادرت سرت کرده بود.دست مامانی درد نکنه،چقدر هم ناز شدی عزیزم،امیدوارم خدای بزرگ حافظ کوچولوی عزیزمون باشه ایشالا.      
4 بهمن 1391

آموزش روژانی

مامانی در اوایل 22 ماهگی به سر میبری .نفس مامان الان نزدیک یک هفته است دارم سعی میکنم دیگه پوشکت نکنم.روز اول خیلی خوب همکاری کردی 4 بار خبرم کردی ولی از روز دوم همش بایستی ازت میپرسیدم مامان چیش داری که میگفتی نه.امیدوارم هر چه زودتر عادت کنی گلم.الان 4 شبه که تمرین میکنی از پله کوتاه بالا و پایین بشی.مامان سوزان خیلی از خدا سپاسگزاره که این گل زیبا رو بهش هدیه داده.نفس مامان خیلی خیلی دوست دارم.   مامان جون داری تقریبا عادت میکنی و من هم از این موضوع بسیار خوشحالم.هر هفته که میگذره بهتر تر میشی.مثلا هفته اول عادت کرده بودی ایستاده چیش کنی و هفته دوم نشسته.الان که هفته سومه از صندلی استفاده میکنی.دختر ناز مامان بزرگ شدی از همکاری ب...
4 بهمن 1391

نگرانی مامان

روژان عزیزم در اواخر 23 ماهگی به سر میبری.مامانی فکر از شیر گرفتنت منو خیلی آزار میده ،میخواستم از شنبه ای از شیر بگیرمت ولی چون دندونای آسیای دومت داره در میاد خیلی خیلی داری اذیت میکنی ،مامان جون ،مامانی میگه گناه داری نباید تو این موقعیت اینکارو بکنم،خلاصه این روزا خیلی مشغله فکری روی این موضوع دارم ،امیدوارم که با همکاری خودت مامانی را از این دلواپسی نجات بدی نفسم. ...
3 بهمن 1391

آغوش مادر برای تو

چشمای بسته تورو با بوسه بازش می کنم قلب شکسته تورو خودم نوازش می کنم نمی زارم تنگ غروب دلت بگیره از کسی تا وقتی من کنارتم به هرچی می خوای می رسی خودم بغل می گیرمت ...پر میشم از عطر تنت کاشکی میشد بفهمی که می میرم از نبودنت خودم به جای تو شبا بهونه هاتو می شمرم جای تو  گریه می کنم جای تو غصه می خورم هرچی که دوست داری بگو حرفای قلبتو و  بزن دلخوشی هات مال خودت درد و دلات برای من   من واسه داشتن تو قید یه دنیا رو زدم کاشکی ازم چیزی بخوای تا به تو دنیامو بدم خودم بغل می گیرمت پر میشم از عطر تنت کاشکی میشد بفهمی که می میرم از نبودنت   خودم به جای تو شبا بهونه هاتو می شمرم جای توگریه می کنم جای تو غصه می خورم...   * دلبرکم....
3 بهمن 1391

ضربه نا گهانی

مامان روژان دیروز من یک سر رفتم پیش مامانی بابا،10 دقیقه بیشتر طول نکشید فقط 10 دقیقه.وقتی آمدم بالا دیدم رنگ بابا و خودت کاملا رفته بود مثل گچ سفید شده بود،وقتی با بابا حکمت صحبت کردم گفت خیلی خیلی خدا رحم کرده مثل اینکه رفته بودی روی پشت بابا حکمت روی تخت که با صورت آمدی روی زمین و روی گردنت چرخیدی و شاکی شدی زنگ بزن مامان سوزان بگو من آخ شدم ،خلاصه رفتم واست شربت غلیظی درست کردم آوردم هر دوتاتون بخورین که وای بر من ،همینطور که شربت از گلوت مادر رفت پایین دیدم بابا حکمت داد زد و گفت خدایا، سوزان بچه خون دماغ شده..........دنیا اون لحضه روی سرم خراب شد زنگ زدیم اورژانس ،عمه حکیمه ...همگی گفتن ضربه به بینی خورده باعث شده خون دماغ بشه،خیلی ماما...
3 بهمن 1391

تولد 2 سالگیت مبارک گلم

روژان عزیزم تولدت مبارک مامانی ، میخواستم امشب یه جشن کوچک واست بگیرم ولی گفتم 5 شنبه  شب،شب یلدا باشه بهتره،از قبل برنامه ریزی کرده بودم که متاسفانه به دلیل اینکه مامان جون و بابا جون مامانی فکرشون آزاد نیست و ناراحتن.....گفتم بذارم برای یکی،دو هفته دیگه که ایشالا حالشون بهتر بهتر بشه ایشالا،خلاصه امروز روژان جون همه بهت تبریک گفتن ،از شب قبلش عمه سیمین ، عمه آزاده، فریبا جان ،هستی گلم،هانای نانازم،خاله سارای مهربون با یه عالمه کادو مثل همیشه....عمو مجید،آنوشای مامانیم،،مامان جون و بابا جون مامانی(دستشون درد نکنه)،مامان جون و بابا جون بابایی ،عمو حجت (که طبق معمول مثل همیشه روژانی رو خورد و لطفش شامل حالمون شد امیدواریم که عمو حجت هم خوشبخت ...
3 بهمن 1391

پارک روژانی

روژان مامان حدودا 3 ماه از بهانه گیری کردنت برای رفتن به پارک میگذشت که امروز حکم کردی میخوام برم پارک ،  من و بابا حکمت هر کار کردیم که سرتو گرم کنیم که شاید یادت بره ولی انگار بیفایده بود،خلاصه بردیمت پارک مورد علاقت ، پارک نزدیک منزل خاله سارا و عمه سیمین، خیلی ذوق کردی خودت از پله ها بالا رفتی و نشستی و پایین آمدی خیلی لذت بردیم ،هوا خیلی سرد بود مجبور شدیم  زودتر برگردیم داخل ماشین،اینقدر دادو فریاد کردی....خلاصه قول دادیم که فردا دوباره بیاریمت،امیدوارم هوا فردا خوب باشه. ...
3 بهمن 1391

دل نوشته

  فرشته زیبای آسمانی ام با آمدن تو بهترین و زیباترین لحظات وارد کلبه خوشبختیمان شد تو را از خدایی خواستیم که به رحمت بیکرانش ایمان داریم پس برایمان بمان و بدان که بی نهایت عاشقانه دوستت داریم                                                      ...
3 بهمن 1391

تولد 2 سالگیت مبارک فرشته کوچولو

روژان عزیزم  بالاخره بعد از گذشت یک ماه از تولدت،مامان سوزان تصمیم گرفت یه جشن کوچک برات بگیره که بعدا با دیدن عکسای قشنگت تجدید خاطره باشه برامون، امیدوارم تولد 120 سالگیتو جشن بگیری نفسم                           ...
3 بهمن 1391
1